
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۵۲۶
۱
گر چنین اشکم ز شرم پرگناهی میرود
همچو ابر از نامهام رنگ سیاهی میرود
۲
بیجمالت جز هلاک خود ندارم در نظر
مرگ میبیند چو آب از چشم ماهی میرود
۳
سعی قاتل را تلافی مشکل است از بسملم
تا به عذر آیم زمان عذرخواهی میرود
۴
لنگر جمعیت دل در شکست آرزوست
موج چون ساکن شد ازکشتی تباهی میرود
۵
از هوسهای سری بگذر که در انجام کار
شمع این محفل به داغ بیکلاهی میرود
۶
گیر و دار اوج دولتها غباری بیش نیست
بر هوا چون گردباد اورنگ شاهی میرود
۷
تیرهبختی هم شبستان چراغان وفاست
داغ تا روشن شود زیر سیاهی میرود
۸
کیست گردد منکر گل کردن اسرار عشق
رنگها اینجا به سامان گواهی میرود
۹
ای نفس پیش از هوا گشتن خروشی ساز کن
فرصت عرض قیامت دستگاهی میرود
۱۰
شمع تصویرم، مپرس از درد و داغ حسرتم
اشک من عمریست ناگردیده راهی میرود
۱۱
بیدل انجام تماشا محو حیرت گشتن است
این همه سعی نگه تا بینگاهی میرود
تصاویر و صوت

نظرات