
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۵۲۷
۱
شوق موسی نگهم رام تسلی نشود
تا دو عالم چمناندود تجلی نشود
۲
همچو یاقوت نخواهی سر تسلیم افراخت
تا به طبع آتش و آب تو مساوی نشود
۳
عیش هستی اگر آمادهٔ رسوایی نیست
قلقل شیشهات آن به که منادی نشود
۴
رم نما جلوه نگاهی به کمندم دارد
صید من رام فسونهای تسلی بشود
۵
نفی خود کردهام آن جوهر اثبات کجاست
تا کی این لفظ رود از خود و معنی نشود
۶
ضعف سرمایهام از لاف غرور آزادم
من و آهی که رگگردن دعوی نشود
۷
چون شرر دیده وران میگذرند از سر خویش
این عصا راهبر مقصد اعمی نشود
۸
عشق اگر عام کند رسم خودآرایی را
محملی نیست درین دشتکه لیلی نشود
۹
خامشی پرده برانداز هزار اسرار است
نفس سوخته یارب دم عیسی نشود
۱۰
سربلند تب خورشید محبت بیدل
زیردست هوس سایهٔ طوبی نشود
نظرات