
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۵۳۳
۱
دل جهان دیگر از مرآت یکدیگر شود
نسخه بردارند چندان کاین ورق دفتر شود
۲
ناز دارد رشتهٔ آشفتگیهای نیاز
زلف معشوق است کار من اگر ابتر شود
۳
محوگردیدن سراپای مرا آیینهکرد
چون نگه درحیرت افتد عالم دیگر شود
۴
تا دهد هر ذره من عرض حسرتنامهای
این کف خاکی که دارم کاش مشتی پر شود
۵
ای فلک از مشت خاک من برانگیزان غبار
شاید این ننگ هیولا قابل پیکر شود
۶
با نسب محتاج نبود صاحب کسب و کمال
بینیاز از بحر گردد قطره چون گوهر شود
۷
سبحهداران پر جنونپیمای بیکیفیتند
جاده این کاروان یارب خط ساغر شود
۸
همچو عکس زنگی از آیینه میگردد عیان
بر رخ ویرانهام مهتاب اگر چادر شود
۹
نیست غیر از وعظ خاموشی ز فریادم بلند
همچو نی گر بند بندم پایهٔ منبر شود
۱۰
بیخموشی نیست ممکن پاس تمکین داشتن
موج درگوهرخزد هرجا نفس لنگرشود
۱۱
بیدل آدم باش فکر راکب و مرکوب چیست
از هوس تا کی کسی پالان گاو و خر شود
نظرات