
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۵۵۱
۱
شوخی، بهار طبع چمنزاد میشود
چندان که سرو قد کشد آزاد میشود
۲
وضع جهان صفیر گرفتاری هم است
مرغ به دام ساخته صیاد میشود
۳
گردیست جسته ما و من از پردهٔ عدم
آخر خموشی این همه فریاد میشود
۴
تا چند دل ز هم نگدازد فسون عشق
سندان هم آب از دم حداد میشود
۵
فیض صفا ز صحبت پاکان طلبکنید
آهن ز سیم بیضهٔ فولاد میشود
۶
شب شد بنای شمع مهیای آتشست
پروانه کو که خانهاش آباد میشود
۷
تا عبرتی به فهم رسانی به عجز کوش
رنگ شکسته سیلی استاد میشود
۸
نقاش یک جهان هوسم کرد لاغری
موی ضعیف خامهٔ بهزاد میشود
۹
جام تغافلش چقدر دور ناز داشت
داد از فرامشی که مرا یاد میشود
۱۰
زین آتشی که عشق به جانم فکنده است
گر آب بگذرد ز سرم باد میشود
۱۱
وحدت ز خودفروشی تعداد کثرت است
یک بر یکی دگر زده هفتاد میشود
۱۲
بیدل معانی تو چه اقبال داشتهست
چشم حسود بیت ترا صاد میشود
نظرات