
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۵۶۹
۱
طرهٔ او در خیالم گر پریشان میشود
از نفس هم دل پریشانتر پریشان میشود
۲
ای بسا طبعی که در جمعیتش آوارگیست
شعله از گلکردن اخگر پریشان میشود
۳
از شکست خاطر ما هیچکس آگاه نیست
این غبار از عالم آنسوتر پریشان میشود
۴
چون فنا نزدیک شد مشکل بود ضبط حواس
در دم پرواز بال و پر پریشان میشود
۵
ای سحر بر گیر و دار جلوهٔ هستی مناز
این تجمل تا دم دیگر پریشان میشود
۶
اینقدر گرد جهان گشتن جنون آوارگیست
چرخ را هر صبح مغز سر پریشان میشود
۷
هرزهگردی شاهد بیانفعالیهای ماست
خاک ما گر نم کشد کمتر پریشان میشود
۸
ای چراگاه هوس از آدمیت شرم دار
خرمنت در فکر گاو و خر پریشان میشود
۹
خاکدان دهر بیدل مرکز آرام نیست
خواب ما آخر بر این بستر پریشان میشود
تصاویر و صوت

نظرات