
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۵۷۱
۱
یاد تو آتشی است که خامش نمیشود
حق نمک چو زخم فرامش نمیشود
۲
زین اختلاطها که مآلش ندامت است
خوشدل همان کسی که دلش خوش نمیشود
۳
بوی کباب مجلس تنهاییام خوش است
کانجا جگر ز بینمکی شش نمیشود
۴
ملکیست بیکسی که در آنجا غریب یأس
گر میشود شهید ستمکش نمیشود
۵
بیدل مزیل عقل، شراب تعلق است
مست تغافل این همه بیهش نمیشود
نظرات
سید حسین