بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۵۷۹

۱

در هوای او دل هر ذره جانی می‌شود

ناله هم در یاد او سرو روانی می‌شود

۲

لفظ عشقی برزبانها رنگ چندین علم ریخت

نقش پا هم بهر پابوست دهانی می‌شود

۳

شوق می‌بالد، گناه شوخی اظهار نیست

مطلب از دل تا به لب آید فغانی می‌شود

۴

گر چنین دارد کمین ناز ضعف پیکرم

صورت آیینه‌ام موی‌میانی می‌شود

۵

آن حنایی پنجه‌ام‌ کز دامن هر برگ گل

نوبهار رنگ عیشم را خزانی می‌شود

۶

تنگنای کلفتی چون دستگاه هوش نیست

ذرهٔ ما گر رود از خود جهانی می‌شود

۷

درخور جهد است حاصلهاکه از بهر هما

سایه می‌سوزد نفس تا استخونی می‌شود

۸

اوج عرفان را که برتر از کمند گفتگوست

هر که بر می‌آید از خود نردبانی می‌شود

۹

در محبت بسکه مینایم شکست آماده ست

اشک هم بر من دل نامهربانی می‌شود

۱۰

نیست بیدل وضع‌ خاموشی نقاب راز عشق

سرمه‌هم چون دود شمع اینجا زبانی می‌شود

تصاویر و صوت

نظرات