
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۵۸۲
۱
گذشت عمر به لرزیدنم ز بیم و امید
قضا نوشت مگر سرخطم به سایهٔ بید
۲
سحر دماندن پیری چه شامهاکه نداشت
سیاهکرد جهانم به دیده موی سفید
۳
ز دور میشنوم گر زبان ما و شماست
جلاجلیکه صدا بسته بر دف ناهید
۴
جز اختراع جنون امل طرازان نیست
قیامت دو نفس عمر و حسرت جاوید
۵
تلاش خلق به جایی نمیرسد امّا
همان به دوش نفس ناقه میکشد امید
۶
حذر ز نشئهٔ دولت که مستی یک جام
هنوز میشکند شیشه برسر جمشید
۷
نماند علم و هنر عشق تا به یاد آمد
چراغها همه گل کرد دامن خورشید
۸
غبار قافلهٔ رفتگان پرافشانست
که ای نفس قدمان شام شد به ما برسید
۹
کدورت از دل منعم نمیرود بیدل
چه ممکن است که چینی رسد به موی سفید
نظرات