
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۵۸۶
۱
از حقهٔ دهانش هر گه سخن برآید
آب از عقیق ریزد دُرّ از عدن برآید
۲
از شوق صبح تیغش مانند موج شبنم
گلهای زخم دل را آب از دهن برآید
۳
از روی داغ حسرت گر پنبه باز گیرم
با صد زبانه چون شمع از پیرهن برآید
۴
بیند ز بار خجلت چون تیشه سرنگونی
بر بیستونِ دردم گر کوهکن برآید
۵
وصفِ بهارِ حسنش گر در چمن بگویم
چون بلبل از گلستان، گل نعرهزن برآید
۶
تارِ نگه رساند نظّاره را به رویش
هرکس به بام خورشید با این رسن برآید
۷
بیدل کلام حافظ شد هادی خیالم
دارم امید آخر مقصود من برآید
نظرات
محمدرضا جباری هرسینی
محمدرضا جباری هرسینی
علی نوروزی
غلامعلی
محمدرضا جباری هرسینی
بشیر نوا
قطره بقایی