بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۵۹۸

۱

پیری آمد، گشت چشم‌ از گریه‌ام‌ کم‌کم سپید

صبحِ عجز آماده دندان‌ کرد از شبنم سپید

۲

این دم از تعمیر جسمم شرم باید داشتن

کم‌ کنند آن‌ کهنه‌بنیادی‌ که‌ گردد خم سپید

۳

چارهٔ بخت سیه در عالم تدبیر نیست

داغ‌های لاله مشکل‌ گر کند مرهم سپید

۴

آه ازین پیشم نیامد موی پیری در نظر

چون‌ عَلَم‌ کردم‌ نگون‌ دیدم‌که شد پرچم سپید

۵

تا ابد بر ما شکستِ دل جوانی می‌کند

موی چینی در هزار ادوار گردد کم سپید

۶

هرچه می‌بینی درین ‌صحرا سیاهی ‌کرده است

دور و نزدیکی نمی‌گردد به چشم هم سپید

۷

ننگ دارد مرگ از وضع رسوم زندگی

مرده را کردند زین رو جامهٔ ماتم سپید

۸

از تلاش رزق خود را در وبال افکند خلق

کرد گندم جاده‌های لغزش آدم سپید

۹

هر که را دیدیم اینجا یوسفی‌ گم ‌کرده بود

شش‌جهت یک چشم یعقوب است ‌در عالم سپید

۱۰

پیش‌ِ خورشید قیامت سایه معدوم‌ است و بس

عشق خواهد کرد آخر نامهٔ ما هم سپید

۱۱

ترک‌ مطلب‌ داشت‌ بیدل ‌حاصل ‌مطلوب حرص

جز به ‌پشت‌ دست چون‌ ناخن‌ نشد در هم سپید

تصاویر و صوت

نظرات