بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۶۰۳

۱

به سعی یأس نفس خامشی بیان‌ گردید

به خود شکستن دل سرمهٔ فغان ‌گردید

۲

در این زمانه ز بس طبع دون رواج‌ گرفت

عنان کسب کمالات سوی نان گردید

۳

گهر به علت خودداری از محیط جداست

نباید این همه بر طبعها گران ‌گردید

۴

چو شعله وحشت ما حیله ‌ساز عافیتی‌ست

به هر کجا پر ما ریخت آشیان ‌گردید

۵

بهار چشمک رنگی نیاز وحشت داشت

شرار کاغذ ما نیز گلفشان گردید

۶

در آن بساط ‌که دل محمل تپش آراست

شکستن جرس اشک کاروان گردید

۷

چو صبح نیم ‌نفس‌ گر ز زندگی باقیست

برون ز گرد کدورت نمی‌توان‌گردید

۸

به روزگار مثل‌گشت بی‌زبانی من

خموشی آنهمه خون شد که داستان‌ گردید

۹

جهان حادثه از وضع من ‌گرفت سبق

بقدر گردش رنگ من آسمان ‌گردید

۱۰

چو طفل اشک مپرس از رسایی طبعم

ز خود گذشتم اگر درس من روان ‌گردید

۱۱

عدم سراغ جهان تحیرم بیدل

غبار من به هوای که ناتوان‌گردید

تصاویر و صوت

نظرات