بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۶۰۴

۱

توان اگر همه دور آن آسمان گردید

به‌گرد خواهش یک دل نمی‌توان‌گردید

۲

جه حرصها که نشد جمع تا به خود چیدیم

هوس متاعی ما عاقبت دکان‌گردید

۳

غبار وادی وهم اینقدر هجوم نداشت

نگه به هرزه‌دریها زد و جهان‌گردید

۴

دلی به دست تو افتاد مفت شوخیها

به روی آینه صد رنگ می‌توان‌گردید

۵

کباب سعی غبار خودم‌که این‌کف خاک

به را شوق تو مرد آنقدرکه جان ‌گردید

۶

سرشک اگر قدمی در ره تپش ساید

به هر فسرده‌دلی می‌توان روا‌ن گردید

۷

فنا به حسرت بسیار پشت پا زدن است

چمن هزارگل افشاند تا خزان‌گردید

۸

ز خود برآمدگان یک قلم فلک‌تازند

نفس دو گام گذشت از خود و فغان گردید

۹

خوشم که عشق نکرد امتحان پروازم

شکسته‌بالی من در قفس نهان گردید

۱۰

دگر مپرس ز تاب جدایی‌ام بیدل

به درد دل‌که دلم سخت ناتوان‌گردید

تصاویر و صوت

نظرات