
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۶۰۹
۱
چو سبحه بر سر هم تا به کی قدم شمرید
به یکدلی نفسی چند مغتنم شمرید
۲
به هیچ جزو ز اجزای دهر فاصله نیست
سراسر خط پرگار سر بهم شمرید
۳
نمود کار جهان نقش کاسهٔ بنگ است
لبی به خندهگشایید و جام جم شمرید
۴
به صفحه راه نبرده ست نقش ظلمت و نور
سواد دهر خطی در شق قلم شمرید
۵
جنون عالم عبرت به گردن افتادهست
نفس زنید و همان هستی و عدم شمرید
۶
سراغ مرکز تحقیق تا به دل نرسد
ز دیر تا به حرم لغزش قدم شمرید
۷
حساب بیش وکم حرص تا بد باقیست
مگر به صفحه زنید آتش و درم شمرید
۸
کدام قطره در این بحر باب گوهر نیست
خطای ما همه شایستهٔ کرم شمرید
۹
به ناله میکنم انگشت زینهار بلند
ز من به عرصهٔ جرأت همین علم شمرید
۱۰
کس از حباب نگیرد عیار علم و عمل
حساب ما نفسی بیش نیست کم شمرید
۱۱
نوای ساز حبابی فضولی من و ماست
زپرده چند برآیید و زیر و بم شمرید
۱۲
اگر هزار ازل تا ابد زنند بهم
تعلق من بیدل همین دودم شمرید
نظرات