
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۶۲
۱
با بد ونیک است یک رنگ هوس آیینه را
نیست اظهار خلاف هیچکس آیینه را
۲
سرمهٔ بینش جهاندر چشم ماتاریککرد
شوخی جوهر بود در دیده خس آیینه را
۳
وقت عارف از دم هستی مکدر میشود
چون سیاهی زیر میسازد نفس آیینه را
۴
پاک بینان از خم دام عقوبت ایمنند
در نظربازی نمیگردد عسس آیینه را
۵
از تماشاگاه دل ما را سر پرواز نیست
طوطی حیران ما داند قفس آیینه را
۶
حسن هرجا دست بیداد تجلی واکند
نیست جز حیرتکسی، فریادرس آیینه را
۷
چیست حیرت تانگردد پردة ساز فغان
جلوهای داریکهمیسازد جرس آیینه را
۸
دل ز نادانی عبث فال تجمل میزند
زین چمن رنگی به رویکاربس آیینه را
۹
عالم اقبال محو پردهٔ ادبار ماست
صد هماگمکرده در بال مگس آیینه را
۱۰
خامشی آیینهدار معنی روشن دلیست
نیست بیدل چاره ازپاس نفس آیینه را
نظرات