
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۶۲۰
۱
از کشمکش کف تو می لالهگون کشید
دامن کشیدن تو ز دستم به خون کشید
۲
پر منفعل دمید حبابم درین محیط
جیبم سری نداشت که باید برون کشید
۳
بیش ازدمی به همت هستی نساخت صبح
باریست انفعال که نتوان فزون کشید
۴
نیک و بد جهان هوس آهنگ جانکنیست
ما را صدای تیشه به این بیستون کشید
۵
قد خمیده ضامن رفع خمار کیست
تا کی توان می از قدح سرنگون کشید
۶
چشمت به عالم دگر افکند طرح ناز
از ساغری که میکشد آخر جنون کشید
۷
عریان تنی رسید به داد جنون من
تا دامنم ز زحمت چندین فنون کشید
۸
موهومی ام ز تهمت ایجاد بازداشت
مشق عدم قلم به خط کاف و نون کشید
۹
آخر شکست چینی دل بر ترنگ زد
موی نهفته سر ز خمیرم کنون کشید
۱۰
دست شکستهام گل دامان یار کرد
نقاشم انتقام ز بخت نگونکشید
۱۱
بیدل سواد نامه سیاهی نداشتم
خطی چو سایه بر ورقم طبع دون کشید
نظرات