
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۶۴۸
ستمکش تو به قاصد اگر دهد کاغذ
به سیل اشک زند دست و سر دهدکاغذ
ز نقطه تخم امیدم دماند ریشه به خط
چه دولت است که ناگه ثمر دهد کاغذ
چسان صفای بناگوش او کنم تحریر
اگر نه مطلع فیض سحر دهد کاغذ
سیاه کرد فلک نامهٔ امید مرا
برای آنکه به هر بیبصر دهد کاغذ
ز دود کلفت دل رنگ نامهام ابریست
مگر به او خبر از چشم تر دهد کاغذ
به هر دلی رقم داغ عشق مایل نیست
بگو به لاله که خوشرنگتر دهد کاغذ
چه دود دل که نپیچیدهای به پردهٔ خط
عجب مدار که بوی جگر دهد کاغذ
هزار نقش ز هر پرده روشن است امّا
به بیسواد چه عرض هنر دهد کاغذ
نفس مسوز به پرواز لاف ما و منت
به شعله تا چقدر بال و پر دهد کاغذ
به مفلسی نتوان لاف اعتبار گرفت
که عرض قدر به افشان زر دهد کاغذ
تهی ز کینه مدان طینت تنکرویان
ز سنگ عرض شرر بیشتر دهد کاغذ
به دست غیر تو آیینه دادم و خجلم
چو قاصدی که به جای دگر دهد کاغذ
قلم به حسرت دیدار عجز تحریر است
بیاض دیده به مژگان مگر دهد کاغذ
سفینه در دل دریا فکندهام بیدل
مگر ز وصل کناری خبر دهد کاغذ
تصاویر و صوت

نظرات