بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۶۵۲

۱

بر تماشای فنایم دوخت پیریها نظر

یافتم در حلقه‌گشتن حلقهٔ چشم دگر

۲

از هجوم حیرتم راه تپیدن وانشد

پیکرم سر تا قدم اشکی‌ست در چشم‌گهر

۳

رفت آن سامان‌که در هر چشم سیلی داشتم

این زمانم آب باید شد به یاد چشم تر

۴

چون سپند آخر نمی‌دانم کجا خواهم رسید

می‌روم از خود به دوش ناله‌های خود اثر

۵

معنی دل در خم و پیچ امل‌ گم‌ کرده‌ام

یک گره تا کی به چندین رشته باشد جلوه‌گر

۶

بسکه سامان بهار عیش امکان وحشت است

می‌زند گل از نفس چون صبح دامن بر کمر

۷

شبنمی در کار دارد گلشن عرض قبول

جز خجالت هرچه آن‌جا می‌توان بردن مبر

۸

جوهر اصلی ندامت می‌کشد از اعتبار

رو به ناخن می‌کند چون سکه پیدا کرد زر

۹

لب گشودنهای ظالم بی‌ غبار کینه نیست

می‌شمارد عقده‌های سنگ پرواز شرر

۱۰

عافیت مخمور شد تا ساغر جرأت زدیم

آشیان خمیازه‌ گشت از دستگاه بال و پر

۱۱

دود سودای تنزه از دماغ خود برآر

گر پری خواهی تماشاکن دکان شیشه‌گر

۱۲

در دکان وهم و ظن بیدل قماش غیر نیست

خودفروشیهاست آنجا غیر ما از ما مخر

تصاویر و صوت

نظرات