بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۶۷۷

۱

بر خیالی چیده‌ایم از دیده تا دل انتظار

لیلی این انجمن وهم است و محمل انتظار

۲

تا دل از امید غافل بود تشویشی نبود

ساز استغنای ما را کرد باطل انتظار

۳

هرکه را دیدیم فکری آنسوی تحقیق داشت

بیکرانی رفت از این دریای ساحل انتظار

۴

از هوس جز ناامیدی با چه پردازدکسی

جست‌وجو آواره است و پای در گل انتظار

۵

نقش پا هر گامت آغوش دگر وامی‌کند

ای طلب شرمی‌ که دارد چشم منزل انتظار

۶

قطره‌ات دریاست گر از وهم گوهر بگذری

عالمی را کرده است از وصل غافل انتظار

۷

چشم واکردیم اما فرصت دیدار کو

بر شرارکاغذ ما بست محمل انتظار

۸

عمرها شد از توقع آبیار عبرتیم

ریشهٔ‌ کشت امل خاک است و حاصل انتظار

۹

بر شبستان خیال وهم و ظن آتش زنید

شمع خاموش است و می‌سوزد به محفل انتظار

۱۰

وعدهٔ احسان به معنی ازگدایی نیست کم

از کرم ظلم است اگر خواهد ز سایل انتظار

۱۱

مرده‌ایم اما همان صبح قیامت در نظر

این‌کفن می‌پرورد در چشم بسمل انتظار

۱۲

در محبت آرزو را اعتبار دیگر است

این حریفان وصل می‌خواهند و بیدل انتظار

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۷۴۷

نظرات