
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۶۸۸
۱
ز صبح طلعتش آیینهٔ دل را صفا بنگر
ز شام طرهاش چون شب دلیل بخت ما بنگر
۲
به کشت صبر ما برق نگاهش را تماشا کن
ز چین ابرویش دندانهٔ داس بلا بنگر
۳
به پای زلف از هر حلقه خلخالی تماشاکن
به دست نرگس بیمارش از مژگان عصا بنگر
۴
غبار خاطر خورشید از خطش برون آمد
به باغ دلفریبی شوخی این سبزه را بنگر
۵
به جای خندههای غفلت گل درگلستانها
ز موج اشک بلبل در گلستان حیا بنگر
۶
نشان مردمی بیدل چه جویی از سیهچشمان
وفا کن پیشه و زین قوم آیین جفا بنگر
نظرات