بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۷۰

۱

فسون جاه عذر لنگ سازد پرفشانی را

به غلتانی رساند آب درگوهر روانی را

۲

چوگل‌دروقت پیری می‌کشی خمیازهٔ‌حسرت

مکن ای غنچه صرف خواب شبهای جوانی را

۳

نباید راستی از چرخ کجرو آرزوکردن

مبادا با خدنگیها بدل سازی‌کمانی را

۴

چه داری از وجود ای ذره غیر ازوهم پروازی

عدم باش و غنیمت‌دار خورشید آشیانی را

۵

غرور و فتنه‌ها در سر سجود و عافیت در بر

زمین تا می‌توانی بود مپسند آسمانی را

۶

شد از موج نفس روشن‌که بهرکشت آمالت

ز مو باریکتر آبی‌ست جوی زندگانی را

۷

لب زخمم به موج خون نمی‌دانم چه می‌گوید

مگرتیغ تو دریابد زبان بی‌زبانی را

۸

سبکروحی چو رنگ‌ عاشقان دارد غبار من

همه‌گر زر شوم بر خویش نپسندم‌گرانی را

۹

چمن‌پرداز دیدرم ز حیرت چشم آن دارم

که چون طاووس در آیینه‌گیرم پرفشانی را

۱۰

به مضمون‌کتاب عافیت تا وارسی بیدل

به رنگ سایه روشن‌کن سواد ناتوانی را

تصاویر و صوت

عندلیب :

نظرات

user_image
تیمور ناصری
۱۳۹۹/۰۳/۰۱ - ۱۱:۰۱:۴۲
چمن ‌پرداز (دیدارم) ز حیرت چشم آن دارمکه چون طاووس در آیینه‌ گیرم پرفشانی را