بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۷۱۵

۱

چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز

سریست زحمت دوشت به زبر پا انداز

۲

گدای درگه حاجت چه ‌گردن افرازد

بلندی مژه هم برکف دعا انداز

۳

اشارتی‌ست ز دی کشته‌های فردایت

که هرچه پیش توآرند بر قفا انداز

۴

به فکر خویش فتادی و باختی آرام

تو راکه‌گفت‌که خود را در این بلا انداز؟

۵

جهان به‌کنج فراموشی دل آسوده‌ست

تو نیز شیشه به طاق همین بنا انداز

۶

کم از حباب نه‌ای‌، نازکن به ذوق فنا

سر بریده کلاهی‌ست بر هوا انداز

۷

به نام عزت اگر دعوی ‌کمال‌ کنی

به خانه‌های نگین نقش بوربا انداز

۸

شهیدحسرت آن نقش پای رنگینم

به خاک‌، جای‌گلم‌، برگی از حنا انداز

۹

غبار می‌کند از خاک رفتگان فریاد

که سرمه‌ایم‌، نگاهی به سوی ما انداز

۱۰

دگر فسانهٔ ما و منت‌ که می‌شنود

بنال وگوش بر آواز آشنا انداز

۱۱

به روی پردهٔ هستی‌که ننگ رسوایی‌ست

چو بیدل از عرق شرم بخیه‌ها انداز

تصاویر و صوت

نظرات