بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۷۲۷

۱

بی‌پرده است و نیست عیان راز من هنوز

از خاک می‌دمد چوگلم پیرهن هنوز

۲

عمریست‌ چون‌ نفس همه جهدم ولی چه سود

یک‌گام هم نرفته‌ام از خویشتن هنوز

۳

چون شمع خامشی‌که فروزی دوباره‌اش

می‌سوزدم سپهر به داغ‌کهن هنوز

۴

ای محو جسم دعوی آزادیت خطاست

یعنی ز بیضه نیست برون پر زدن هنوز

۵

عالم به این فروغ نظر جلوه‌گاه‌ کیست

شمع خیال سوخته است انجمن هنوز

۶

فریاد ما به پردهٔ دل بال می‌زند

نگذشته است پرتو شمع از لگن هنوز

۷

اندوه غربت آب نکرده‌ست پیکرت

گل نیست ای ستمزده‌، راه وطن هنوز

۸

آسودگی ‌چو آب‌ گهر تهمت من است

دارد ز موج دامن رنگم شکن هنوز

۹

مرگم نکرد ایمن از آشوب زندگی

جمع است رشته‌های امل در کفن هنوز

۱۰

یک جلوه انتظار تو در خاطرم‌ گذشت

آیینه می‌دمد ز سراپای من هنوز

۱۱

برق تحیرم چه شد از خویش رفته‌ام

پرواز من بر آینه دارد سخن هنوز

۱۲

خاکستری ز آتش من‌گل نکرده است

دل غافل است از نمک سوختن هنوز

۱۳

از بی‌نصیبی من غفلت هوا مپرس

درخون تپید شوق و نگشتم چمن هنوز

۱۴

بیدل غبار قافلهٔ هرزه ‌تازی‌ام

مقصد گم است و می‌روم از خویشتن هنوز

تصاویر و صوت

نظرات