بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۷۳۰

۱

غبار ره شو و سرکوب صد حشم برخیز

شه قلمرو فقری به این علم برخیز

۲

به فیض عام ز امید قطع نتوان ‌کرد

زبخت خفته میندیش و صبحدم برخیز

۳

غبار دل به زمین نقش خواهدت بستن

کنون که بار سر و دوش توست کم برخیز

۴

فرونشسته‌تر از جسم مرده است جهان

دو روز گو به جنون جوشی ورم برخیز

۵

ز اغنیا به تواضع مباش غرهٔ امن

چو اعتماد ز دیوارهای خم برخیز

۶

حریف معنی تحقیق بودن آسان نیست

به سرنگونی جاوید چون قلم برخیز

۷

شریک غفلت و آگاهی رفیقان باش

به خواب چون مژه‌ها با هم و به هم برخیز

۸

غبار هرزه‌دو دشت آفتی چه بلاست

تو راکه گفت ز خاک ره عدم برخیز؟

۹

درای قافلهٔ صبح می‌دهد آواز

که ای ستم‌زده رفتیم ما، تو هم برخیز

۱۰

چو شمع سیرگریبان عصای همت تست

به خود فرو رو و از فرق تا قدم برخیز

۱۱

در این ستمکده نومید خفته‌ای بیدل

به آرزوی دلت می‌دهم قسم برخیز

تصاویر و صوت

نظرات