
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۷۴۴
۱
پر تیرهروزم از من بی پا و سر مپرس
خاکم به باد تا ندهی از سحر مپرس
۲
در دل برون دل چو نفس بال میزنم
آوارگی گل وطن است از سفر مپرس
۳
صبح آن زمان که عرض نفس داد شبنم است
پروازم آب میشود از بال و پر مپرس
۴
هستی فسانه است کجا هجر و کو وصال
تعبیر خوابت اینکه شنیدی دگر مپرس
۵
گشتیم غرق صد عرق ننگ از اعتبار
دریا ز سرگذشت رموز گهر مپرس
۶
ما بیخودان ز معنی خود سخت غافلیم
هرچند سنگ آینه است از شرر مپرس
۷
فرسود چارهای که طرف شد به رنج دهر
با صندل از معاملهٔ دردسر مپرس
۸
هرکس درین بساط سراغ خودست و بس
نارفته در سواد عدم زان کمر مپرس
۹
دل را به فهم معنی آن جلوه بار نیست
ناز پری ز کارگه شیشهگر مپرس
۱۰
ثبت است رمز عشق به سطر زبان لال
مضمون نامه اینکه ز قاصد خبر مپرس
۱۱
بیدل نگفتنی است حدیث جهان رنگ
صد بار بیش گفتم از این بیشتر مپرس
تصاویر و صوت

نظرات