بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۷۶

۱

درین محفل که دارد شام بربند و سحر بگشا

معما جز تأمل نیست یک مژگان نظر بگشا

۲

ندارد عبرت احوال دنیا فرصت‌اندیشی

گرت چشمی‌ست از مژگان گشودن پیشتر بگشا

۳

به‌کار بسته‌ای دل آسمان عاجزتر است از ما

محیط از ناخنی دارد بگو عقد گهر بگشا

۴

خرد از کلفت اسباب‌، آزادی نمی‌خواهد

مگر شور جنون گوید که دستارت ز سر بگشا

۵

ز فیض صدق اگر دارد کلامت بوی آگاهی

به باد یک نفس چشم جهانی چون سحر بگشا

۶

حدیث بی‌غرض شایستهٔ ارشاد می‌باشد

سر این نامه تا خطش نگردیده‌ست تر بگشا

۷

به ناموس حیا دامان دل نتوان رها کردن

تو نور شمع فانوسی همان در بیضه پر بگشا

۸

اجابت‌پرور رحمت‌تلاش از کس نمی‌خواهد

به دست از دعا خالی‌،‌ گریبان اثر بگشا

۹

ز هر نقش قدم واکرده‌اند آیینهٔ دیگر

مژه خم کن، ز رمز خلوت تحقیق‌، در بگشا

۱۰

به عزم چارهٔ غفلت ز مژگان کسب عبرت کن

رگ خوابی که بگشایی به چندین نیشتر بگشا

۱۱

گشاد دل به چاک پیرهن صورت نمی‌بندد

ز بند این قبا واشو،‌ گریبان دگر بگشا

۱۲

خیال نازکی داری دل خود جمع کن بیدل

به جز هیچ از میان چیزی نمی‌یابی کمر بگشا

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۹۴

نظرات