بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۷۶۶

۱

آیین خود آرایی از روز الست ‌استش

دل تحفه مبر آن جا کایینه به دست استش

۲

نخجیر فنا غیر از تسلیم چه اندیشد

در رنگ تو پردازد تیری ‌که به دست استش

۳

توفان‌ کشاکشها وضع نفس است اینجا

ما ماهی آن بحریم‌ کاین صورت شست استش

۴

هرگه نسق هستی موصوف نفس باشد

در بند چه بند استش‌ در بست چه‌ بست استش

۵

موضوع خیالات است آرایش این محفل

چون آینه عنقایی نی بود و نه هست استش

۶

برکوس و دهل نتوان بنیاد سلامت چید

دنیا گله‌ای دارد کاین شور شکست استش

۷

هر چند زمینگیری‌ست جز نعل درآتش نیست

مانند سپند اینجا هر آبله جست استش

۸

سر در قدم اشکم کاین شیشه به سنگ افکن

بی‌منت خودداری لغزیدن مست استش

۹

بیمایگی فقرم تهمت‌کش هستی ماند

کم سایگی دیوار برگردن پست استش

۱۰

چون نقش نگین بیدل پا درگل آفاتیم

هر چند بنای ما سنگ است شکست استش

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
بابک
۱۳۹۶/۰۱/۰۹ - ۱۰:۲۵:۲۰
در بند چه بند استش در بست چه بست استشاین مصرع به چه معنی است؟
user_image
بابک چندم
۱۳۹۶/۰۱/۱۰ - ۲۲:۰۰:۲۵
آقا بابک گرامی،قرار نبود یکی از ما دوتا شماره ای برای خود انتخاب کنیم و شما چنان کردی؟ یا آیا ایشان بابک دیگری غیر از شما بود؟در مورد پرسش شما: "ش" را از استش جدا کن و بچسبان به لغت پیش ازآن->در بند چه بندش است، در بست چه بستش استبنده هم با اجازه سرکار و الباقی گنجوریان شدم بابک چندم