بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۷۸

۱

اگر مردی در تسلیم زن راه طلب مگشا

ز هر مو احتیاجت‌گرکند فریاد لب مگشا

۲

خم شمشیر جرأت صرف ایجاد تواضع‌کن

به‌این‌ناخن همان جزعقدة چین‌غضب‌مگشا

۳

خریداران همه سنگند معنیهای نازک را

زبان خواهی‌کشید اجناس بازار حلب مگشا

۴

ز علم عزت و خواری به مجهولی قناعت‌کن

تسلی برنمی‌آید معمای سبب مگشا

۵

به ننگ انفعالت رغبت دنیا نمی‌ارزد

زه بند قبایت بر فسون این جلب مگشا

۶

عدم گفتن‌کفایت می‌کند تا آدم و حوا

دگر ای هرزه درس وهم طو‌مار نسب مگشا

۷

بنای سرکشی چون اشک سرتا پا خلل دارد

علاج سیل آفت‌کن سربند ادب مگشا

۸

ستم می‌پرورد آغوش گل از خار پروردن

زبانی راکزوکار درود آید به سب مگشا

۹

حضور نورت از دقت نگاهی ننگ می‌دارد

به رنگ‌چشم خفاش این‌گره‌جز پیش شب مگشا

۱۰

سبکروحی نیاید راست با وهم جسد بیدل

طلسم بیضه تا نشکسته‌ای بال طرب مگشا

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۱۴

نظرات

user_image
سودابه مهیجی
۱۳۹۳/۰۳/۱۳ - ۱۷:۴۸:۱۳
در بیت سوم مصرع دوم بجای واژه زبان ٫ زیان باید باشد