بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۷۸۰

۱

بهار صنع چو دیدیم در سر و کارش

به رنگ رفته نوشتم برات‌گلزارش

۲

به آسمان مژهٔ من فرو نمی‌آید

بلند ساختهٔ حیرتی‌ست دیوارش

۳

رهایی ازکف صیاد عشق ممکن نیست

کمند جای نفس می‌کشدگرفتارش

۴

به خاک خفتهٔ دام تواضع خلقم

چو سجده‌ای‌که فتد راه در جبین زارش

۵

به وضع خلق برآیا ز دهرگوشه‌گزین

گهر سری‌ست‌که دربا نمی‌کشد بارش

۶

ز شیخ مغز حقیقت مجوکه همچو حباب

سری ندارد اگر واکنند دستارش

۷

ندارد آن همه تعلیم هوش غفلت عام

به راه خفته به پا می‌کنند بیدارش

۸

چو شمع بلبل ا:‌ن باغ بسکه عجز نماست

شکستن پر رنگ است سعی منقارش

۹

خرام یار ز عمر ابد نشان دارد

در آب خضر نشسته‌ست‌گرد رفتارش

۱۰

ادب ز شرم نگه آب می‌شود ورنه

شنیده‌ایم که بی‌پرده است دیدارش

۱۱

ره جنونکدهٔ دل گرفته‌ای بیدل

به پا چو آبله نتوان نمود هموارش

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
فاطمه محمدی
۱۳۹۲/۰۹/۰۳ - ۰۱:۵۴:۲۳
این مصراع نامفهوم است:چو شمع بلبل ا:‌ن باغ بسکه عجز نماست
user_image
حمیدِ زارعیِ مرودشت
۱۳۹۶/۱۱/۰۳ - ۲۰:۳۶:۵۳
.بیت هشتم، مصرعِ اول:.چو شمع، بلبلِ «این» باغ بسکه عجز نماست