
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۸۰۰
۱
به بر کشید ز بس جوش نازکی تنگش
فشار چین جبین ریخت با عرق رنگش
۲
درین چمن سر و برگ حضور رنگ کراست؟
حنا اگر نکشد دامن گل از چنگش
۳
گلی که بوی وفای تو در نظر دارد
به سنگ هم چه خیال است بشکند رنگش
۴
به حیرتم چه تمنا شکست دامن اشک
که درد آبله پایی نمیکند لنگش
۵
خرد نداشت سر و برگ نشئهٔ تحقیق
ز یک دو جام رساندم به عالم بنگش
۶
تلاش وادی نومیدیام از آن بیش است
که اشک سبحه کشد در شمار فرسنگش
۷
مزار کوهکن آن دم که بیچراغ شود
فتیله ترکند از خون من رگ سنگش
۸
اگر ز آینهٔ دل غبار بردارند
عبیر پیرهن کعبه جوشد از رنگش
۹
نیافتیم در این عبرت انجمن سازی
که چون سپند نغلتد به سرمه آهنگش
۱۰
به خویش باز نشد چشم ما ز وحشت عمر
دگر چه کار گشاید ز فرصت تنگش
۱۱
به چار سوی تامل نیافتم بیدل
ترازویی که گرانتر ز دل بود سنگش
نظرات