بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۸۰۳

۱

من و پرفشانی حسرتی ‌که ‌گم است مقصد بسملش

ز صدای خون برسی مگر به زبان خنجر قاتلش

۲

ستم است ذوق گذشتنت ز غبارکوچهٔ عاجزی

اثری اگر نکشد به خون ز شکست آبله‌کن‌گلش

۳

به هزار یاس ستم کشی زده‌ایم بر در عافیت

چو سفینه‌ای‌ که شکستگی فکند به دامن ساحلش

۴

خوشت‌ آنکه خط به فنون‌ کشی سر عقل غره به خون‌ کشی

که مباد ننگ جنون‌ کشی ز توهم حق و باطلش

۵

به شهید تیغ وفاکرا رسد ازهوس دم همسری

که‌گسیخت منطقهٔ فلک ز شکوه زخم حمایلش

۶

دل ذره و تب جستجو سر مهر و گرمی آرزو

چه هوس ‌که تحفه نمی‌کشد به نگاه آینه مایلش

۷

به خیال آینهٔ دل از دو جهان ستمکش خجلتم

به چه جلوه‌ها شبخون برم که نفس‌کشم به مقابلش

۸

به هوای مطلب بی‌نشان چو سحر چه واکشم از نفس

که ز چاک پیرهن حیا عرقیست‌در دم سایلش

۹

نه سری‌که ساز جنون‌کنم نه دلی‌که نالم و خون کنم

من بینوا چه فسون‌کنم‌که رود فرامشی از دلش

۱۰

کسی از حقیقت بی‌اثر به چه آگهی دهدت خبر

به خطی‌ که وا نرسد نظر بطلب ز نامهٔ بیدلش

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
فاطمه یاوری
۱۴۰۳/۰۳/۰۱ - ۰۳:۵۳:۰۱
چقدر این شعر قشنگه.