
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۸۰۷
۱
هرگه روم از خویش به سودای وصالش
توفان کند از گرد رهم بوی خیالش
۲
خواندند بهکوثر ز لب یار حدیثی
از خجلت اظهار عرقکرد زلالش
۳
رنگیکه دمید از چمن وحشت امکان
بستند همان نامهٔ پرواز بهبالش
۴
از کلفت آیینهٔ عشاق حذر کن
بر جلوه اثر میکند افسون ملالش
۵
عمری که ز جیبش شرر خسته نخندد
بگذار که پامال کند گردش مالش
۶
تحریک زبان صرفهٔ بیمغز ندارد
سررشتهٔرسواییکوس است دوالش
۷
درویش همان قانع آهنگ خموشیست
همکاسهٔ چینی نتوان یافت سفالش
۸
کلکی که به سر منزل معنیست عصایم
صد شمع توان ریختن از رشتهٔ نالش
۹
از مکر فلک اینهمه غافل نتوان زیست
چین حسدی هست در ابروی هلالش
۱۰
بیدل به قفس کردهام از گلشن امکان
رنگیکه نه پرواز عیانست و نه بالش
نظرات
فرشاد منصوریان