بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۸۲۷

۱

زبان فرسوده نقدی را که شد پا بسته سودایش

قیامت دارد امروزی که در یادست فردایش

۲

محیط‌عشق‌برمحرومی‌آن‌قطره‌می‌گرید

که دهر از تنگ چشمی در صدف وامی‌کند جایش

۳

درین ‌گلشن نه تنها بلبلست از خانه بر دوشان

که عنقا هم غم بی‌آشیانی‌کرد عنقایش

۴

اگرکام امیدی بر نگرداند می هستی

توان پیمانه پرکرد از شکست رنگ مینایش

۵

حضور آفتاب از سایه‌گرد عجز می‌چیند

زپستی تا برون آیی نگاهی‌کن به بالایش

۶

فزودنها نقاب وحشت است اجزای امکان را

نیابی جز شرر سنگی‌که بشکافی معمایش

۷

برون از عرض نقصانم کمالش عالمی دارد

نمودم قطره‌واری موج سر دادم به دریایش

۸

زیارتگاه احوال شهید کیست این گلشن

که در خون می‌تپد نظاره از رنگ تماشایش

۹

به زندان داشت عمری جرأت جولان غبارم را

به دامن پاکشیدن داد آخر سر به صحرایش

۱۰

ترحم‌کن برآن بیدل‌که از افسون نومیدی

به مطلب می‌فشاند دست و برخود می‌رسد پایش

تصاویر و صوت

نظرات