بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۸۳۲

۱

صبا ای پیک مشتاقان قدم فهمیده نه سویش

که رنگم می‌پرد گر می‌تپد گرد از سرکویش

۲

نفس تا می‌کشم در نالهٔ زنجیر می‌غلتم

گرفتارم نمی‌دانم چه مضمونست گیسویش

۳

تو هم ای دیده محو شوق باش و بیخودیها کن

که عالم خانهٔ آیینه است از حیرت رویش

۴

دل یاقوت خون گردیده‌ای در حسرت لعلش

رم آهو به خاک افتاده‌ای از چشم جادویش

۵

چو سرو آزاد شو یا همچو شمع از خویش بیرون‌آ

به لب‌ گر مصرعی داری ز وصف قد دلجویش

۶

غبارآلود هستی‌ گر همه تا آسمان بالد

چو ماه نو همان پهلوخور عجز است پهلویش

۷

شکست شیشهٔ من ناکجا فریاد بر دارد

تغافل رفت بر طاق بلند از چین ابرویش

۸

دو روزی پیش ازین با یار در یک پیرهن بودم

کنون از هر گلم باید کشیدن منت بویش

۹

غبار آرمیدن برده‌اند از خاک این صحرا

سواد وحشتی روشن‌ کنید از چشم آهویش

۱۰

کباب وحشت اشکم‌ که چون بیدست و پا گردد

به سر غلتیدنی زین عرصه بیرون می‌برد گویش

۱۱

به وصل از ناتوانی رنج هجران می‌کشم بیدل

ندارم آنقدر جرأت که چشمی واکنم سویش

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۸۱۴

نظرات

user_image
بسم الله عزیزی
۱۴۰۱/۰۵/۲۲ - ۲۱:۳۵:۱۱
سرتاج موسیقی استاد محمد حسین سر آهنگ این غزل را بسیار زیبا کمپوز نمودند و اجرا کردن