
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۸۴۵
۱
مباد دامن کس گیرم از فسون غرض
کف امید حنا بستهام به خون غرض
۲
توهم آینهٔ احتیاج یکدگرست
منزهیم وگرنه ز چند و چون غرض
۳
فضای شش جهتم پایمال استغناست
هنوز در خم زنجیرم از جنون غرض
۴
زبحربهرهٔ سیری نبرد چشم حباب
پریست منفعل از کاسهٔ نگون غرض
۵
حریف تیشهٔ ابرام بودن آسان نیست
حذر کنید ز فرهاد بیستون غرض
۶
دل از امید بپرداز جهل مفت غناست
جهان تمام فلاطون شد از فنون غرض
۷
نداشت ضبط نفس غیر عافیت منصور
شنیدم از لب خاموش هم فسون غرض
۸
سراغ انجمن کبریا ز دل جستم
تپید و گفت: همین یکقدم برون غرض
۹
به رویکس مژه از شرم بر نداشتهایم
مباد بیدل ما اینقدر زبون غرض
نظرات