بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۸۵۴

۱

نمی‌شود کس ازین عبرت انجمن محظوظ

مگر چو شمع‌ کنی دل به سوختن محظوظ

۲

در جنون زن و از کلفت لباس برآ

چه زندگیست که باشد کس از کفن محظوظ

۳

نفس نمانده هنوز از ترانه‌های امل

چو دود شمع خموشی به ما و من محظوظ

۴

جهان قلمرو امن است اگر توان گردید

چو طبع‌کر به اشارت ز هر سخن محظوظ

۵

ز دور گردی تمییز خلق کم دیدم

که کس نرفته به غربت شد از وطن محظوظ

۶

درین بساط نیفتاد چشم عبرت ما

به رفتنی که توان شد ز آمدن محظوظ

۷

ز تردماغی وضع ادب مگوی و مپرس

ز یوسفیم به بویی ز پیرهن محظوظ

۸

کراست وسوسهٔ هستی از حضور عدم

نشسته‌ایم به خلوت در انجمن محظوظ

۹

ز رقص بسملم این نغمه می‌خورد بر گوش

که عالمی است به این رنگ پر زدن محظوظ

۱۰

به فهم عالم بیکار اگر رسی بیدل

به حرف و صوت نیابی کسی چو من محظوظ

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۸۳۵

نظرات