بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۸۵۵

۱

غبار تفرقه هر جا بود مقابل جمع

به هم رسیدن لب‌هاست قاصد دل جمع

۲

ندیده هیچکس از کارگاه کسب و کمال

به غیر وضع ادب صورت فضایل جمع

۳

دمی فراهم شیرازهٔ تأمل باش

کتاب معنی‌ات اجزا شد از دلایل جمع

۴

به کارگاه هوس احتیاجت این همه نیست

تو فرد ملک غنایی مباش سایل جمع

۵

مدوز کیسه به وهم ذخیرهٔ انفاس

که این نقود پراکنده نیست قابل جمع

۶

کجا بریم غم ذلت‌ گرانجانی

که می‌کشیم به یک ناقه بار محمل جمع

۷

تو در خیال تعلق فسرده‌ای ورنه

همان جداست چه خاک و چه آب در گل جمع‌

۸

نرست موجی ازین بحر بی‌تلاش‌ گهر

تو هم بتاز دو روزی به حسرت دل جمع

۹

حساب عبرتی از پیش پا مشو غافل

چو اشک شمع همان خرج‌گیر داخل جمع

۱۰

هزار خوشه درین ‌کشت دانه شد بیدل

به غیر تفرقه چیزی نبود حاصل جمع

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سید مصطفی سامع
۱۴۰۲/۰۸/۱۵ - ۱۲:۳۱:۵۳
شعر شماره ۷۲هلال منیر ای ابوالفضل قهرمان شجاعوی  ابر مرد رزمگاه  نزاع ای هلال منیر عالمتابمی دهد انجم از رخ تو شعاع ای علمدار  با وفای حسین وی به امرش تویی مطیع و مطاع بوسه بردست  تو علی می زد بوسه می زد علی به دستانتاشک شادی  بریخت گاه رضاع مرغ طبعم پرد به سوی درت می کند طوف بارگاه و بقاع کاشت بذر مودتت  ای شاه بر گلستان  دل  مرا  زٙرّاع رهروی راه احمد و آل ام کرده این راه حق مرا اِقناع بر دو عالم ز جان نمایم فخر   گر قبولت فتد یکی  مصراع بود این طبع نارسا  به سُرور    کرچه کمتر بود مرا اطلاع ای یل نامدار شیر دلیر حاجتم را کنم به تو  ارجاع در دلم میل بارگاه تو استلیک در میهن است غمین  اوضاع گره در کار من فتاده گشاگره  اندر گره  مراست  صداع طمع ام نیست بر  در دونانبر در  لطف توست چشم طماع حاجت دیگر از کرم  دارم آی و گاه  رحیل  وقت وداع  گر بیایی ز لطف بر سر من آید این روح من به وجد وسماع شو شفیع ام به روز رستاخیزنزد ذات سمیع رب سماع گو که این سامع تهی دست است   جز ولا هیچ نَبْوَدش   متاع بود از خیل امت جدم مرتضی رهبر است او زاتباع۲-۳-۱۴۰۲