بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۸۷

۱

حیرت حسنی است در طبع نگه پرورد ما

ششجهت آیینه بالدگر فشانی‌گرد ما

۲

مفت موهومی‌ست‌گر ما نام هستی می‌بریم

چون سحرگرد نفس بوده‌ست ره‌آورد ما

۳

ما به هستی از عدم پر بی‌بضاعت آمدیم

باختن رنگی ندارد در بساط نرد ما

۴

یک تأمل چون نفس بر آینه پیچیده‌ایم

حیرت محضیم و بس‌گر واشکافی‌گرد ما

۵

دفتر ما هرزه‌تازان سخت بی‌شیرازه است

کو حیا تا نم‌ کشد خاک بیابانگرد ما

۶

چون سحر بیهوده‌از حسرت نفسها سوختیم

آتشی روشن نشدآخرزآه سردما

۷

نسخهٔ وحشت سواد چشم آهو خواندهایم

گر سیه‌گردد سراپا نیست باطل فرد ما

۸

شعله راخاکستر خودهم‌کم ازشمشیر نیست

به‌که‌گیرد عبرت از ما دشمن نامرد ما

۹

چون جرس عمری تپیدیم وز هم نگداختیم

سخت جانی چند نالد بر دل بی‌درد ما

۱۰

بیدل اقبال ضعیفیهای ما پوشیده نیست

آفتاب عالم عجزست رنگ زرد ما

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۷۹

نظرات

user_image
بهرلد
۱۳۹۹/۰۵/۰۴ - ۱۹:۰۶:۵۵
ایجاد شعری آن هم با هم قافیه ای بر وزن مرد جزو پدیده هاییست که کمتر در شعر فارسی دیده میشود؛توجه به این نکته علی رقم درون مایه و محتوی اصیل و ارجمند این غزل بسیار جالب توجه است.