بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۸۷۹

۱

ساز تبختر است اگر مایهٔ شرف

این خواجه بوق می‌زند اقبال چنگ و دف

۲

سیری کجاست تا نگری اقتدار خلق

بالیدگی مخواه ز گاوان ‌کم علف

۳

از رونق ‌کمال تعین حذر کنید

دکان مه پُر است ز آرایش‌ کلف

۴

خلقی ز فکر هرزه بیان پیش می‌برد

نازد پدر به شهرت فرزند ناخلف

۵

شد بی‌صفا دلی که به نقش و نگار ساخت

گم کردن گهر فکند رنگ بر صدف

۶

عارف ز اعتبار تعین منزه است

دریا حباب نیست‌ که بالد ز موج و کف

۷

وهم فضول دشمن یکتایی است و بس

آیینه تا کجا نکند با خودت طرف

۸

اسرار دل ز هرچه درد پرده مفت‌گیر

مشتاق یک ‌صداست بهم خوردن دو کف

۹

در دشت آتشی‌ که شرر پر نمی‌زند

ما پنبه می‌بریم به امید «‌لاتخف‌»

۱۰

تمثال نقش پا هم ازین دشت‌ گل نکرد

از بس شکست و خاک شد آیینهٔ‌ سلف

۱۱

نایاب گوهری به کف دل فتاده است

می‌لرزدم نفس که مبادا شود تلف

۱۲

بیدل ز حکم غالب تقدیر چاره نیست

صف‌ها گشاده تیر و به یک نقطه دل هدف

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۸۴۹

نظرات