
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۸۸۳
۱
نسبت لعل که داد این همه سامان صدف
شور در بحر فکنده است نمکدان صدف
۲
عرق شرم همان مهر لب اظهار است
بخیه دارد ز گهر چاک گریبان صدف
۳
ترک مطلب کن و از کلفت این بحر برآ
نیست جز بستن لب، چیدن دامان صدف
۴
به قناعتکدهام ره نبرد صحبت غیر
ضبط آغوش خود است الفت احسان صدف
۵
نتوان مایهٔ اسباب طرب فهمیدن
اشک چندی گرهٔ دیده حیران صدف
۶
بگذر از حاصل این بحر که بیعبرت نیست
بعد تحصیل گهر وضع پشیمان صدف
۷
در شکست جسد آرایش تعمیر دلست
نیست بیسود گهر تاجر نقصان صدف
۸
اینقدر حاصل آرام درین بحر کراست
ای گهر آب شو از خجلت سامان صدف
۹
کام تقلید ز نعمت نبرد بهرهٔ ذوق
غیر ریزش نبود درخور دندان صدف
۱۰
اشک شوخ است به ضبط مژه گیرم بیدل
طفل چندی بنشانم به دبستان صدف
نظرات