
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۹۱۶
۱
بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل
ظلمست به عاشق چه مدارا چه تغافل
۲
خودداری شبنم چه کند با تف خورشید
ای یاد تو برق دو جهان رخت تحمل
۳
کیفیت لعل تو ز بس نشئهگداز است
در چشم حباب آینه دارد قدح مل
۴
زان نیش که از اشک خم زلف تو دارد
مشکل که تپیدن نگشاید رگ سنبل
۵
دلهای خراب انجمن جلوهٔ یارند
خورشید به ویرانه دهد عرض تجمل
۶
ما قمری آن سرو گلستان خرامیم
دارد ز نشان قدمش گردن ما غل
۷
آیینهٔ دردیم چه عجز و چه رسایی
اشک است اگر ناله کند ساز تنزل
۸
هر غنچه ازین باغ گره بستهٔ نازیست
اشکی است گریبان در چشم تر بلبل
۹
اسرار سخن جز به خموشی نتوان یافت
مفتاح در گنج معانیست تأمل
۱۰
روزی دو به فکر قد خم گشته فتادیم
کردیم تماشای گذشتن ز سر پل
۱۱
خجلت شمر فرصت پرواز شراریم
بیدل به چه امید توان کرد توکّل
نظرات