بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۹۲۷

۱

از شوخی فضولی ما داشت عار وصل

آخرکنارکرد ز ننگ کنار وصل

۲

چشمی به خود گشوده‌ام و رفته‌ام ز خویش

ممنون فرصتم به یک آغوش وار وصل

۳

قاصد نوید وعدهٔ دلدار می‌دهد

ای آرزو بهار شو ای انتظار وصل

۴

رنج دویی نبرد ز ما سعی اتحاد

مردیم در فراق و نیامد به کار وصل

۵

مژگان صفت موافقت خلق حیرتست

اینجا به خواب نیز غنیمت شمار وصل

۶

جز فکر عیش باعث اندوه هیچ نیست

هجران کجاست تا نکند خارخار وصل

۷

انجام سور بدتر از آغاز ماتم است

ای قدردان امن مکن اختیار وصل

۸

چندین مراد جام تمنا به سنگ زد

یک شیشه گو به طاق تغافل گذار وصل

۹

با نام محض صلح کن از ربط دوستان

واو است و صاد و لام درین روزگار وصل

۱۰

خلق از گزند یکدگر ایمن نمی‌زیند

باور مدار این همه در مور و مار وصل

۱۱

بیدل به زور راست نیاید موافقت

عضو بریده راست بریدن دوبار وصل

تصاویر و صوت

نظرات