
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۹۳۶
۱
خواندم خط هر نسخه به ایمای تغافل
آفاق نوشتم به یک انشای تغافل
۲
مشکل که توان برد به افسون تماشا
آسودگی از بادیه پیمای تغافل
۳
هنگامهٔ آشوب جهان گوشهٔ آب است
پیدا کنی از عبرت اگر جای تغافل
۴
درکارگه هستی موهوم ندیدیم
نقشیکه توان بست به دیبای تغافل
۵
در عشق ننالیکه اسیران نفروشند
صبری که ز کف رفت به یغمای تغافل
۶
گر بحر نقاب افکند از چهره وصالست
لطفست همان اسم معمای تغافل
۷
فریاد که تمکین غرور تو ندارد
سنگیکه خورد بر سر مینای تغافل
۸
آن سرمه که درگوشهٔ چشم تو مقیم است
دنباله دواندهست به پهنای تغافل
۹
از ساغر چشمت چقدر سحر فروش است
کیفیت نظّاره سراپای تغافل
۱۰
خوبان همه تن شوخی انداز نگاهند
بیدل تو نهای محرم ایمای تغافل
نظرات