بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۹۳۸

۱

بسکه افتاده‌ست باغ آبرو نایاب گل

ذوق عشرت آب‌گردد تا کند مهتاب‌ گل

۲

زبن طلسم رنگ و بو سامان آزادی‌ کنید

نیست اینجا غیر دامن چیدن از اسباب گل

۳

هرزه‌گویی چند؟ لختی‌ گرد خود گردیدنی

شاخسار موج هم می‌بندد ازگرداب گل

۴

هرکجا شمع جمال او نباشد جلوه‌گر

دیده‌ها تا جام صهبا دارد از مهتاب گل

۵

بسکه خوبان از جمالت غرق خجلت مرده‌اند

در چمن مشکل اگر آید به روی آب‌ گل

۶

از صلای ساغر چشم فرنگی مشربت

بر لب زاهدکند خمیازه تا محراب‌گل

۷

نوبهاری هست مفت عشرت ای سوداییان

رشتهٔ ساز جنون را می‌شود مضراب گل

۸

مست خاک ما کمینگاه بهار حیرتست

بعد ازبن خواهد فشاند در ره احباب‌ گل

۹

راحت ما را همان پرواز بالین پر است

در نقاب اضطراب رنگ دارد خواب گل

۱۰

در همه اوقات پاس حال باید داشتن

ننگ هشیاریست کز مستان کند آداب گل

۱۱

شوخی اظهار آخر با مزاج ما نساخت

آتشی در طبع رنگ است و ندارد تاب گل

۱۲

عمرها شد شوخی دیده خرامی کرده‌ام

می‌کند از چشم من بیدل همان سیماب گل

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سید مصطفی سامع
۱۴۰۲/۰۸/۱۵ - ۱۲:۳۲:۴۶
شعر شماره ۸۰ خلد آستان  بیا ساقیا  سوی  بستانِ گل لبالب نما جام مستانِ گل مغنی بزن ساز عشرت همیشنو چهچۀ  عندلیبانِ گل  بیا نی نوازی کن ای خوش نوا بود همنوا با تو مرغانِ گل  نخست ابتدا کن به حمد صمدکه یکتا بود خالق جان گل سپس نعت احمد بخوان با شعف که باشد نبی شاه خوبانِ گل بده ساقیا جرعه‌ای از ثواب به حب علی میر مردانِ گل ز خاتون نیکو صفت فاطمهبشو دم دمادم ثنا خوانِ گل چمن در چمن سبز وخرم نگرز یمن حسن حُسن خندانِ گل شود دیده پرنم ز یاد حسینچو لاله ببینم به بستانِ گل بود زیب وزین همه عابدان عبادات سجاد شایانِ گل  شکافنده علم، باقر بودبود وارث علم و عرفانِ گل  ز فیض علوم امام ششمجهان در جهان گشته میدانِ گل ندیده کسی مثل کاظم شکیب زبان زد بود صبرِ سوزانِ گل امام رضا شاه خلد آستان بود روضه اش بوسه باران گل   به مانند جودِ  جواد تقینباشد چنین بذل و احسان گل   نقی حجت حق امام هدافروغ شب تار ظلمان گل امام حسن شاه عسکر لقب بود فوج او یکه تازان گل  الهی رسان مهدی منتظربرای دو چشم انتظارانِ گل  بخوان سامعا با محبان شاهدعای فرج بهر هجرانِ گل ۱۱-۰۸-۱۴۰۲فعولن فعولن فعولن فعل