بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۹۳۹

۱

گر کند طاووس حیرتخانهٔ اسباب گل

دستگاه رنگ او بیند همان در خواب‌گل

۲

ای بهار از خودفروشان دکان رنگ باش

بی دماغانیم ما اینجا ندارد باب گل

۳

جز خموشی بر نتابد محفل تسلیم عشق

از چراغ‌ کشنه اینجا می‌کند آداب‌ گل

۴

از خودم یاد جمال میفروشی برده است

کز تبسم جمع دارد با شراب ناب‌ گل

۵

آفت ایجاد است ساز زندگی هشیار باش

از طراوت خانه دارد در ره سیلاب‌ گل

۶

فیض خاموشی به یاد لب ‌گشودنها مده

ای ز خود غافل همین در غنچه دارد آب‌گل

۷

گلشن داغیم از نشو و نمای ما مپرس‌

در بهار ما ز آتش می‌شود سیراب‌گل

۸

موی چینی‌گر به سامان سفیدی می‌رسد

شام ما هم می‌تواند چیدن از مهتاب‌گل

۹

بیقرار عشق هرگز روی جمعیت ندید

جز پریشانی نکرد از نالهٔ بیتاب‌گل

۱۰

غرهٔ عشرت مشو کاین نوبهار عمر نام

نا امیدی نکهت است و مطلب نایاب ‌گل

۱۱

ای‌غنیمت‌! جلوه‌ای‌، فرصت‌پریشان وحشتست

رنگی از طبع هوس خندیده‌ای دریاب گل

۱۲

معنی روشن به چندین پیچ و تاب آمد به‌ کف

کرد بیدل‌ گوهر ما از دل گرداب‌ گل

تصاویر و صوت

نظرات