بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۹۴۳

۱

می‌توان در باغ دید از سینهٔ افگار گل

کاین گل‌اندامان چه مقدارند در آزار گل

۲

گر تبسم زین ادا چیند بساط غنچه‌اش

می‌درد منقار بلبل خندهٔ سرشار گل

۳

ای ستمگر بر درشتی ناز رعنایی مچین

در نظرها می‌خلد هر چند باشد خار گل

۴

فرصت نشو و نما عیار این باز بچه است

رنگ تا پر می‌گشاید می‌برد دستار گل

۵

خانه ویرانست اینجا تا به خود جنبد نسیم

خشت چیند تا کجا بر رنگ و بو معمار گل

۶

پهلوی همت مکن فرش بساط اعتبار

مخمل و کم‌خواب دارد دولت بیدار گل

۷

باید از دل تا به لب چندین‌ گریبان چاک زد

کار آسانی مدان خندیدن دشوار گل

۸

باغ امکان درسگاه عذر بی‌سرمایگی است

رنگ کو تا گردشی انشا کند پرگار گل

۹

غفلت بی‌ درد پر بی ‌عبرتم برد از چمن

نالهٔ دل داشت بو در بستر بیمار گل

۱۰

تا به فکر مایه افتادیم کار از دست رفت

رنگ و بو سودای مفتی بود در بازار گل

۱۱

می‌برد خواب بهار نازم از یاد خطش

بی‌فسونی نیست بیدل سایهٔ دیوار گل

تصاویر و صوت

نظرات