
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۹۴۸
۱
تا بست ادب نامهٔ من در پر بسمل
پرواز گرفتهست شکن در پر بسمل
۲
یاد تب شوقی که ز سامان تپیدن
آسودگیم داشت سخن در پر بسمل
۳
فرصت هوس افتاد رم آهنگ شرارم
طرز نو من گشت کهن در پر بسمل
۴
دل محو شهادتگه نازیست که اینجا
خون در رگ موجست و کفن در پر بسمل
۵
ای شوق کرا نیست تپشهای محبت
سرتا قدم من بشکن در پر بسمل
۶
بیتابی ساز نفس از دود خموشیست
ای عافیت آتش مفکن در پر بسمل
۷
شبگیر فنا هم چقدر داشت رسایی
عمریست که داریم وطن در پر بسمل
۸
هر جا دم تیغ تو گل افشان خیالیست
فرشست چو طاووس چمن در پر بسمل
۹
ای راهروان منزل تحقیق بلندست
باید قدمی چند زدن در پر بسمل
۱۰
بیدل هوس آرایی پرواز که دارد
محو است غبار تو و من در پر بسمل
تصاویر و صوت

نظرات