بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۹۶۷

۱

شمعی از وحشت نگاهی انجمن گم کرده‌ام

بلبلی از پر فشانیها چمن ‌گم کرده‌ام

۲

حسرت جاوید از نایابی مطلب مپرس

نارسایان آنچه می‌جویند من گم کرده‌ام

۳

ای تمنا نوحه‌ کن بر کوشش بیحاصلم

جستجوها دارم اما یافتن گم کرده‌ام

۴

هیچکس چون من زمان فرسودهٔ فرصت مباد

تا سراغ رنگ می‌پرسم چمن‌ گم‌ کرده‌ام

۵

می‌شدم من هم به وحشت هم عنان رنگ و بو

لیک چون‌ گل دستگاه پر زدن گم کرده‌ام

۶

روز و شب خون می‌خورم در پردهٔ بیطاقتی

گفت و گوی لالم و راه دهن‌ گم کرده‌ام

۷

چون سپند از بی‌نواییهای من غافل مباش

ناله‌واری داشتم در سوختن گم کرده‌ام

۸

یافتن ‌گم‌کردنی می‌خواهد اما چاره نیست

کاش گم کرده چه سازم گم شدن گم کرده‌ام

۹

بیدل از درد بیابان مرگی هوشم مپرس

بیخودی می‌داند آن راهی که من گم کرده‌ام

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
مجتبی اکرمی
۱۳۹۹/۰۹/۲۸ - ۰۹:۲۹:۴۴
یافت گم کردنی میخواهد اما چاره نیستکاش گم گردم ، چه سازم؟ گم شدن گم کرده ام