
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۹۸۳
۱
بیخودی ننهفت اسرار دل غم پیشهام
بوی می آخر صدا شد از شکست شیشهام
۲
دیگ بحر از جوش ننشیند به سرپوش حباب
مهر خاموشیست داغ شورش اندیشهام
۳
در بن هر موی من چندین امل پر میزند
همچو تخم عنکبوت از پای تا سر ریشهام
۴
نیست تا آبی زند بر آتش بنیاد من
گر نباشد خجلت شغل محبت پیشهام
۵
عمرها شد در جنون زار طلب برده است پیش
ناز چشم آهو از داغ پلنگان بیشهام
۶
گر نفس در سینه میدزدم صلای جلوهایست
نیست غافل صورت شیرین ز عجز تیشهام
۷
رنگ شمعی کردهام گل از خرابات هوس
باده میباید کشیدن در گداز شیشهام
۸
با همه کمفرصتی از لنگر غفلت مپرس
سنگ در طبع شرر میپرورد اندیشهام
۹
نالهها ارکلفت دل در نقاب خاک ماند
سوخت بیدل در غبار دانه سعی ریشهام
نظرات