
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۹۸۶
۱
دوش چون نی سطر دردی میچکید از خامهام
نالهها خواهد پر افشاند ازگشاد نامهام
۲
شمع را جز سوختن آینهدار هوش نیست
پنبهٔ گوشست یکسر سوز این هنگامهام
۳
تا به کی باشد هوس محوکشاکشهای ناز
داغکرد اندیشهٔ رد و قبول عامهام
۴
قدر دانی در بساط امتیاز دهر نیست
ورنه من در مکتب بیدانشی علامهام
۵
پیش من نه آسمان پشمی ندارد درکلاه
میدهد زاهد فریب عصمت عمامهام
۶
لوح امکان در خور بالیدن نطقم نبود
فکر معنیهای نازک کرد نال خامهام
۷
تا بهکی پوشد نفس عریان تنیهای مرا
بیشتر چون صبح رنگ خاک دارد جامهام
۸
بیدل از یوسف دماغ بینیاز من پراست
انفعال بوی پیراهن ندارد شامهام
نظرات