بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۹۸۹

۱

اشک شمعی بود یک عمر آبیار دانه‌ام

سوختن خرمن کنید از حاصل پروانه‌ام

۲

تیره‌بختی فرش من آشفتگی اسباب من

حلقهٔ زلف سیاه کیست یارب خانه‌ام

۳

خرمن بیحاصلان را برق حاصل می‌شود

سیل هم از بیکسی‌ گنجیست در وبرانه‌ام

۴

ذوق چتر شاهی و بال هما منظورکیست‌؟

کم نگردد سایهٔ مو از سر دیوانه‌ام

۵

رفته‌ام عمریست زین‌ گلشن به یاد جلوه‌ای

گوش نه بر بوی‌ گل تا بشنوی افسانه‌ام

۶

در زراعتگاه چرخ مجمری همچون سپند

برگ دود آرد برون گر سبز گردد دانه‌ام

۷

روزگاری شد که چون چشم ندامت پیشگان

باده‌ها ازگردش خود می‌کشد پیمانه‌ام

۸

سیل را تا بحر ساز محملی در کار نیست

می‌برد شوقت به دوش لغزش مستانه‌ام

۹

قبله خوانم یا پیمبر یا خدا یا کعبه است

اصطلاح عشق بسیار است و من دیوانه‌ام

۱۰

عمرها شد دست من دامان زلفی می‌کشد

جای آن دارد که از انگشت روید شانه‌ام

۱۱

شوخی‌اش از طرز پروازم تماشا کردنی‌ست

شمع رنگ بسته در بال و پر پروانه‌ام

۱۲

چون حباب از نشئهٔ سودای تحقیقم مپرس

بسکه می‌بالم به خود پر می‌شود پیمانه‌ام

۱۳

عافیتها در نظر دارم ز وضع نیستی

چشم بر هم بسته واکرده‌ست راه خانه‌ام

۱۴

چون نفس بیدل کلید آرزوها داشتم

قفل وسواس دل آخر کرد بی‌دندانه‌ام

تصاویر و صوت

نظرات